next page

fehrest page

back page

تجسم شيطان و فرار او 
قرآن كريم صريح است در اين كه شيطان در ميدان بدر مجسم گرديد و ديده شد و مشركان را تشجيع نمود و چون ملائكه را ديد فرار كرد ما اول آيات آن را نقل كرده و آنگا توضيحى درباره آن مى دهيم در سوره انفال ضمن آيات جنگ بدر چنين مى خوانيم :
و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لاغالب لكم اليوم من الناس ‍ و انى جار لكم فلما ترآئت الفئتان نكص على عقيبه و قال انى برى ء منكم انى ارى ما لاترون انى اخاف الله و الله شديد العقاب (215)
و(ياد كن ) هنگامى را كه شيطان اعمال آنان را بر ايشان بياراست و گفت : امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نخواهد شد، و من پناه شما هستم پس هنگامى كه دو گروه ، يكديگر را ديدند (شيطان ) به عقب برگشت و گفت : من از شما بيزارم من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد، من از خدا بيمناكم و خدا سخت كيفر است .
آيه را نمى شود به وسوسه شيطان حمل كرد، زيرا مى گويد: به مردم گفت : من پناه و حامى شما هستم و چون دو گروه به هم رسيدند، پابه فرار گذاشت گفتند: چرا فرار مى كنى ؟ گفت : آنچه را كه من مى بينم شما نمى بينيد، از خدا مى ترسم ، كه گرفتار شوم ، معلوم است كه مجسم ديده شده و خود را نشان داده است .
در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليه السلام نقل كرده : شيطان به صورت سراقة بن مالك از اشراف بنى كنانه درآمد، و به آنها گفت : من پناه شما هستم ، كسى قدرت پيروز شدن بر شما را ندارد، دستش در دست ابوجهل بود، چون ملائكه را ديد، پابه فرار گذاشت : ابوجهل گفت : در اين وقت حساس ما را بى كمك مى گذارى ؟! گفت : آنچه من مى بينم شما نمى بينيد.
ابوجهل گفت : ما جز پستان و بدقيافه هاى يثرب (216) را نمى بينيم شيطان بر سينه او زد و فرار كرد، فراريان در مكه گفتند: علت شكست ما فرار سراقه بود، سراقه گفت : به خدا قسم من حتى از رفتن شما بى خبر بودم ، و آنگاه مطلع شدم كه شكست خورده بوديد.
نگارنده گويد: وجود جن و شيطان و تجسم آنها واقعيتى است كه بايد پذيرفت چون قرآن مجيد از آن خبر داده است و معصومين عليهم السلام به وجود آن اقرار كرده اند، بعضى از مسلمانان در اينگونه چيزها از ماديهاى غربى مى ترسند و ناچار به تاءويلات نادرست روى مى آورند مانند آن كه مى گويند: گذشتن بنى اسرائيل از درياى احمر و غرق شدن فرعونيان اثر جزر و مد معروف شده است .
ولى نبايد از آنها ترسيد و بايد حقائق را پوست كنده بيان كرد هرچند كه سبب انكار عده اى گردد، آرى جن كه شيطان نيز از آن هاست ، به هر شكل متشكل مى شود و انسان آن را مى بيند، ولى جن بودنش را نمى داند، به طورى كه ابراهيم و لوط عليهم السلام ملائكه را در صورت جوانها بودند نشناختند، تا آنها خودشان گفتند: (انا رسل ربك ...) (217)
در كافى (218) بابى منعقد كرده تحت عنوان اينكه جن ها به محضر ائمه عليهم السلام مى آمدند و از مسائل دين سؤ ال مى كردند و من اين مطلب را در قاموس قرآن كلمه جن بطور مشروح نقل كرده ام كه واقعا بحث مفيدى است .
شهداى فضيلت 
از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم كسى اسير گرفته نشد و فقط چهارده نفر شربت شهادت نوشيدند كه اسامى مباركشان به قرار ذيل است :
1: عبيدة بن حارث عموزاده رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم كه شيبه او را زخمى كرد و در راه مدينه شهيد شد و رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم او را در وادى صفراء دفن كرد.
2: عميربن ابى وقاص برادر سعدبن ابى وقاص كه به دست عمروبن عبدودفارس احزاب شهيد گرديد، عمرو در خندق به دست مولا عليه السلام به درك رفت .
3: عميربن عبدود ذوالشمالين كه به دست مولا ابواسامه شهيد گرديد.
4: عاقل بن ابى بكير كه مالك بن زهير لعن شهيدش كرد.
5: مهجع غلام عمربن الخطاب كه به دست عامربن الحضرمى به لقاءالله پيوست .
6: صفوان بن بيضاء كه طغيمه بن عدى شهيدش نمود، اين شش نفر همه از مهاجران بودند، و هشت نفر از انصار به قرار ذيل مى باشند:
7: مبشربن عبدالمنذر كه توسط مشركى به نام ابوثور به لقاءالله رفت .
8: سعدبن خيثمه كه عمروبن عبدود شهيدش كرد.
9: حارثة بن سراقه ، قاتلش جنان بن عرقه بود كه تيرى به حلقش زد و شهيد شد.
10: عوف بن عفراء
11: معوذبن عفراء، اين هر دو توسط ابوجهل به شهادت رسيدند.
12: عميربن حمام كه به دست خالدبن اعلم به لقاءالله پيوست .
13: رافع بن معلى ، قاتلش عكرمة بن ابى جهل بود.
14: يزيد بن حارث كه نوفل بن معاويه شهيدش كرد.
اين اسامى در بحارالانوار، ج 19 ص 360، از ابن ابى الحديد از اقدى نقل شده است و واقدى در ج 1، ص 145، مغازى آنها را آورده است ، در اعلام الورى ص 77: فرموده : از مسلمان چهارده نفر شهيد گرديدند، آنگاه اسامى شهداء مهاجرين را نقل وبه انصار اشاره كرده است ، يعقوبى نيز در تاريخ خويش ج 2، ص 27 به چهارده نفر بودن آنها تصريح كرده است
آنان كه به دست اميرالمؤ منين عليه السلام مقتول شدند 
به اتفاق محدثان و مورخان هفتاد نفر از مشركان به درك رفته و هفتاد نفر اسير شدند، به نقل مفيد(219) سى و شش نفر از آنها توسط حضرت ولى ذوالجلال اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شدند، مرحوم شيخ مفيد رحمه الله ، چنين گويد: راويان خاصه و عامه اسامى آنان را توسط امام عليه السلام در بدر كشته شدند چنين ياد كرده اند:
1: وليد بن عتبة پهلوان نامى عرب
2: طعيمة بن عدى از رؤ س گمراهان
3: عاص بن سعد شجاع معروف
4: عميربن عثمان بن كعب
5: زمعة بن الاسود
6: عقيل بن اسود
7: حارث بن زمعة
8: نضربن حارث بن عبدالدار
9: نوفل بن خويليد بزرگترين دشمن رسول الله
10: عثمان بن عبيدالله
11: مالك بن عبيدالله
12: مسعودبن ابى اميه
13: قيس بن فاكه بن مغيرة
14: حذيفة بن ابى حذيفة
15: ابوقيس بن الوليد بن مغيرة
16: حنطلة بن ابى سفيان
17: عمروبن مخزوم
18: ابوالمنذرابن ابى رفاعة
19: منبة بن حجاج السهمى
20: عاص بن منبه
21: علقمة بن كلده
22: ابوالعاص بن قيس
23: معاويه بن مغيرة
24: لوذان بن ربيعة
25: عبدالله بن منذر
26: مسعودبن امية
27: حاجب بن سائب
28: اوس بن مغيرة
29: زيدبن مليص
30: عاصم بن ابى عوف
31: سعيد بن وهيب
32: معاوية بن عامدبن عبدالقيس
33: عبدالله بن جميل
34: سايب بن مالك
35: ابوالحكم بن اخنس
36: هشام بن ابى امية
مرحوم مجلسى نيز در بحارالانوار، ج 19، ص 277،آن را از ارشاد نقل فرموده است و ابن هشام در سيره ، ج 2، ص 365 - 374 آنها را پراكنده نقل كرده است ، آرى ، على عليه السلام درمحراب عبادت اولين زهد و در ميدان جنگ اولين قهرمان بود، ضربات آن حضرت بود كه مشركان را مستاءصل كرد و اسلام را پيروز گردانيد، و مسلمانان را به پيشرفت اسلام اميدوار نمود آرى على عليه السلام اسدالله بود.
مشركان در چاه بدر 
در بدر گودالى چاه مانند بود، حضرت فرمود آنجا را عميق كردند سپس دستور داد كشتگان مشركين را در آن ريختند مگر امية بن خلف كه بسيار چاق بود و بلافاصله آماس كرد و بدنش متلاشى شد، مقدارى خاك و سنگ به روى او ريخته و مستورش كردند، آنگاه در كنار گودال ايستاد و آنها را با نامهاى خود صدا كرد و فرمود: آيا وعده پروردگار را از شكست و عذاب حق و صواب يافتيد، من كه وعده پروردگارم را حق نيافتم ، براى پيامرتان بدقومى بوديد، شما مرا تكذيب كرديد ديگران تصديق نمودند، شما مرا از مكه بيرون كرديد ديگران مكانم دادند، شما به جنگ با من برخاستيد، ديگران ياريم كردند (220)
عمربن الخطاب گفت : يا رسول الله چه خطاب مى كنى به بدنهايى كه مرده اند؟ فرمود: ساكت باش پسر خطاب به خدا قسم تو از اينها شنواتر نيستى ؟ ملائكه فقط منتظر آن هستند كه من روى برگردانم و آنها را زير عمودهاى آتشين بگيرند(221)
اين ماجرا در ميدان جنگ بصره تكرار شد، اميرالمؤ منين عليه السلام پس از تمام شدن جنگ درميان كشتگان مى گرديد تا به جنازه كعب بن سور قاضى بصره رسيد، او از زمان عمر قاضى بصره بود، و در فتنه طلحه و زبير و عايشه ، قرآن را حمايل كرده و به ميدان و با امام جنگيد و مردم را عليه آن حضرت تشويق مى كرد.
امام فرمود: او را بنشانيد، او را بنشاندند، حضرت خطاب به او فرمود: يا كعب بن سور قد وجدت ما وعدنى ربى حقا فهل وجدت ما وعد ربك حقا؟ بعد فرمود: او را بخوابانيد، بعد از كمى به جنازه طلحه رسيد كه ميان كشتگان افتاده بود، فرمود: طلحه را بنشانيد او را بنشاندند، فرمود: يا طلحه قد وجدت ما وعدنى ربى حقا جهل وجدت ما وعدك ربك حقا؟ بعد فرمود: طلحه را بخوابانيد، يكى از يارانش گفت : يا اميرالمؤ منين چه معنى دارد سخن گفتن با دو كشته اى كه چيزى نمى شنوند؟ امام فرمود: اى مرد به خدا قسم آن دو سخن مرا شنيدند، چنان كه اهل چاه بدر كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را شنيدند(222)
ماجراى فديه يا غرامت 
مصلحت را آن بود كه اسراى هفتاد گانه بدون گذراندن وقت كشته شوند و اگر آنها قتل عام مى شدند، كفار مكه جرئت نمى كردند كه به مدينه حمله كنند ولى مسلمانان اصرار كردند كه اسراء با دادن غرامت آزاد شوند، به قدرى بر اصرار خويش افزودند، تا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم در محذور قرار گرفت و نظر آنها را تاءييد كرد.
آزاد كردن اسراء نتيجه اش آن شد كه رفتند و خود را بازسازى كردند ودر احد هفتاد مسلمانان را به عدد كشتگان بدر شهيد كردند خداوند در مذمت آنها چنين فرمود:
ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة و الله عزيز حكيم لولا كتاب من الله سبق لمسكم فيها اخذتم عذاب عظيم (223)
هيچ پيامبرى را سزاوار نيست ، كه (براى اخذ سربها از دشمنان ) اسيرانى بگيرد، تا در زمين به طور كامل كشتار كند شما متاع دنيا را مى خواهيد و خدا آخرت را مى خواهد، و خدا شكست ناپذير حكيم است . اگر در آنچه گرفته ايد از جانب خدا نوشته اى نبود قطعا به شما عذابى بزرگ مى رسيد.
آيات در آنچه گفت شد روشن است چنان كه مفسران و از جمله امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان و صاحب الميزان ، فرموده اند، عجيب است كه مرحوم شرف الدين (224)
از اين واقعيت غفلت كرده و آيات را جور ديگر تفسير نموده و نظر داده است كه صلاح در عفو و اخذ غرامت بود و رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم نيز چنين نظر را داشت
به هر حال رسول خدا درباره كشتن و آزاد كردن اسيران با يارانش به مشورت نشست و خودش به نقل مجمع البيان فرمود: اگر مى خواهيد آنها را بكشيد و اگر مى خواهيد فديه بگيريد(ولى در عوض ) هفتاد نفر از شما شهيد مى شود (معلوم است كه مى فرمايد: آزاد كردن خطرناك است ) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از گرفتن غرامت كراهت داشت و آن را مصلحت نمى دانست ، سعدبن معاذ گفت : يا رسول الله اين اولين جنگى است كه با مشركان داشته ايم ، كشتن آنها بر من خوش تر است از زنده گذاشتن ، عمربن الخطاب نيز چنان نظر داد.
ولى ابوبكر گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم آنها بالاخره قوم تو هستند، آنها را زنده نگاه دار، و از آن ها غرامت بگير تا از لحاظ اقتصادى نيرومند شويم ، از آن طرف عده اى نيز سخن وى را تاءييد كرده و حتى گفتند: مانعى ندارد و از ما نيز هفتاد تن شهيد شود، و نيز گروهى از انصار كفتند: يا رسول الله آنها قوم تو هستند چرا از بيخشان مى كنى ؟! بالاخره آن حضرت با كراهت به اخذ غرامت راضى شد.
اكثر غرامت چهار هزار درهم و اقل آن هزار درهم بود، امام باقر عليه السلام فرموده : غرامت هر نفر چهل اوقيه و هر اوقيه چهل مثقال بود، بدين منوال كسان اسيران مرتبا از مكه پول مى فرستادند، يكى از اسيران ابوالعاص داماد آن حضرت و شوهر زينب بود زينب براى آزادى شوهرش گردنبندهايى فرستاد كه مادرش حضرت خديجه كبرى عليها السلام به او جهزيه داده بود، ابوالعاص خواهرزاده خديجه بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم چون گردنبندها را ديد، خاطراتش تازه گرديد و دريايى از خيالات تلخ و شيرين در نظرش مجسم شد و فرمود: خدا به خديجه رحمت كند، اينها گردنبندهايى است كه به دخترم زينب جهاز داده بود.
آنگاه ابوالعاص را در مقابل غرامت آزاد كرد و فرمود به شرطى كه زينب را به مدينه بفرستى ، ابوالعاص قبول كرد، و به عهد خويش وفا نمود، او بعدها به مدينه آمد اسلام آورد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم زينب را دوباره به او داد.
از جمله اسيران عباس عموى آن حضرت و نوفل و عقيل عموزاده هايش بودند، از عباس به وقت اسير گرفتن چهل اوقيه طلا به غنيمت گرفته بودند، حضرت فرمود: اينها غنيمت است ، غرامت محسوب نمى شود غرامت خود و دو پسر برادرت را بده ، گفت : من چيزى ندارم فرمود: پس كجاست آن زرى كه به زنت ام الفضل داده و گفتى : اگر من مردم آن را براى تو و براى پسرانم فضل و عبدالله و قثم است ؟ عباس گفت : تو از كجا دانستى ؟ فرمود: خدايم خبر داد، عباس گفت : اشهد انك رسول الله ، به خدا كسى از اين كار با خبر نبود مگر خدا(225) بدين طريق آن حضرت عملا ثابت كرد كه همه در مقابل قانون مساوى هستند، خويش باشند يا بيگانه . ناگفته نماند كه به استثناى دو نفر از اسيران : عقبة بن ابى مميط و نضربن حارث كه اعدام شدند، از بقيه شصت و هشت نفر غرامت گرفته شد، و از احدى در اين زمينه اغماض نگرديد(226)
تشريع انفال و غنائم جنگى در رمضان سال دوم 
غنائمى كه در بدر از مشركان گرفته شد عبارت بودند از صدو پنجاه شتر، سى راءس است ، متاعى زياد و سلاح ، مقدارى چرم و طعام زيادى كه با خود براى تجارت آورده بودند(227)
مسلمانان در تقسيم غنائم اختلاف كردند، آنان كه غنائم را جمع كرده بودند گفتند: همه اش مال ماست ، رزمندگان گفتند: اگر ما نبوديم شما از كجا آنها را به دست مى آورديد، و آنان كه حفاظت رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم را بر عهده داشتند گفتند: ما هم مى توانستيم دشمن را بكشيم ، ما هم مى توانستيم غنيمت جمع كنيم ولى از آن بيم داشتيم كه دشمن در كمين رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم باشد پس شما در تصرف غنائم از ما سزاوارتر نيستيد.(228)
اين اختلاف سبب شد كه آيه :
يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مؤ منين (229)
اى پيامبر از تو درباره غنائم جنگى مى پرسند، بگو: غنائم جنگى اختصاص به خدا و فرستاده (او) دارد. پس از خدا پروا داريد و با يكديگر سازش نماييد، و اگر ايمان داريد از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد.
اين آيه معين كرد كه همه انفال مال خدا و رسول است . ناگفته نماند انفال هرچند بحسب معنى شامل فى ء و غيره نيز مى باشد، چنان كه خواهد آمد ولى در اينجا بحسب مورد، مقصود غنائم جنگى است و معلوم مى شود كه بعد از مخاصمه ، به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم آمده و حكم غنائم را پرسيده اند و خداوند فرموده : غنائم مال خدا و رسول است از خدا بترسيد، اختلاف را كنار بگذاريد، و فقط از خدا و رسول اطاعت كنيد، اگر اهل ايمان هستيد.
بدين طريق اختلاف رفع شد، و همه در اين فكر بودند كه رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم با غنائم چه خواهد كرد، حضرت آنها را به عبدالله بن كعب تحويل داد و سفارش كرد كه از بدر خارج كند، سپس خود با مسلمانان از بدر به طرف مدينه خارج شد و چون از تنگه وادى صفراء گذشت و بر تلى ميان تنگه صفراء و نازيه رسيد كه آن را سير (بر وزن شرف ) مى گفتند فرود آمد و در آنجا غنائم را ميان مسلمانان بطور مساوى تقسيم كرد و چيزى به عنوان خمس ‍ برنداشت (230). اسراء نيز توسط شقراق به مدينه برده شدند.
انفال يا ثروتهاى عمومى 
در الميزان فرموده : نفل به معنى زيادت است و لذا به نماز مستحبى نافله گويند كه زايد بر فريضه است . بفى ء امثال قلل جبال ، ديار خراب معادن و... انفال گويند كه زايد هستند بر آن چه مردم مالك آن هستند يعنى : مالك ندارند، و نيز به غنائم جنگى انفال گويند كه زايد بر مقصود هستند و غرض اصلى از جنگ پيروزى بر دشمن و گسترش اسلام است (231)
گفته شد كه منظور از انفال در آيه (يسئلونك عن الانفال ) مطلق غنائم جنگى است ولى امامان اهل بيت عليهم السلام مورد را مخصص ‍ ندانسته و آن را مطلق فى ء معنى كرده اند كه لازم است آن را تحت عنوان ثروتهاى عمومى بررسى نماييم انفال در تفسير امامان صلوات الله عليهم عبارتند از:
1: زمينهايى كه بدون چنگ به دست مسلمانان مى افتد، خواه صاحبان آن اعراض كرده رفته اند و يا با صلح و نظير آن به مسلمانان واگذار نموده اند نظير فدك و اراضى يهود بنى نضير و بحرين و مانند آن .
2: اراضى موات خواه اول ملك بوده و بعد موات شده و يا اصلا كسى مالك آن نبوده است مانند بيابانها. عن الصادق عليه السلام ... الانفال كل ارض خربة باد اهلها... و كل ارض ميتة لا رب لها...
3: زمينهاى آبادى كه بى صاحب است و صاحبانش آن را ترك كرده و رفته اند .
4: قلل كوهها، دره ها، دره ها، جنگلها و نى زارها، عن داود بن فرقد، قال : قلت للصادق عليه السلام : و ماالانفال ؟ قال : بطون الاوديه و رؤ س الجبال و الآجام و المعادن
5: سواحل درياها
6: تيولهاى پادشاهان واملاك و اشياء آنها در صورتى كه غصب نباشد.
7: غنائمى كه بدون اذن امام جنگ شده و به دست آمده است .
8: معادن ، خواه تحت الارضى باشد ويا در روى زمين مانند نمك و غير آن .
9: ميراث كسى كه وارث ندارد.
10: درياها و اقيانوسها و خليج ها.
به صراحت قرآن : انفال مال خدا و رسول است و بعد از رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم به امام و جانشينى رسول صلى الله عليه و آله وسلم مى رسد پيداست كه او هم در مصارف اجتماعى وتشكيل حكومت و اداره مملكت صرف مى نمايد و آنها كه گفته شد: در هر مملكت اقلام بسيار بزرگى از ثروتهاى عمومى را تشكيل مى دهد همه آنها مربوط به ولى فقيه است كه در اداره امرو مصرف مى كند.
تشريع خمس اموال 
واعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى المساكين ابن السبيل (232)
وبدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و براى خويشاوندان (او) و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است .
على هذا اين آيه بعد از جنگ بدر در سال دوم هجرى نازل شده است . گرچه مورد نزول آيه غنائم بدر است ولى مورد مخصص ‍ نيست بلكه آن باعث شده كه خداوند حكم خمس را از هر فائده بيان فرمايد، زيرا غنيمت فقط به معنى غنائم جنگى نيتس .
راغب در مفردات گويد: عنم (بر وزن قفل ) در اصل دست يافتن به گوسفند است ، سپس در هرچيز كه به دست آمد به كار رود خواه از دشمن باشد يا غير آن ، اقرب الموارد گويد: غنيمت آن است كه از محاربين در جنگ گرفته شود و هر شى ء به دست آمده را نيز گويند. طبرسى در معنى آيه فرموده : در عرف لغت به هر فايده غنم و غنيمت اطلاق ميشود، در المنار ذيل آيه گفته است : غنيمت در لغت چيزى است كه بى مشقت به دست انسان بيايد چنان كه در قاموس گفته است .
در ذيل آيه فعندالله مغانم كثيرة (233) المنار آن را رزق و فواضل نعمت و طبرسى نيز چنان فرموده است ، على هذا غنيمت به معنى كل فائدة است خواه از راه جنگ به دست آيد و يا از غير آن .
لذاست كه امامان صلوات الله عليهم مورد را مخصص ندانسته و فرموده اند: خمس در هفت فايده واجب مى شود و اين كه اهل سنت آن را فقط به غنائم بدر تفسير كرده اند، به علت اعراض از اهل بيت عليهم السلام است ، واگر اين حقيقت مد نظر بود كه رسول الله صلى الله عليه و آله ما را موظف فرموده بعد از ايشان كتاب الله و اهل سنت بيت رجوع كنيم ، اين مطلب پيش نمى آيد درحاليكه اهل سنت خود به طور متواتر نقل مى كنند كه آن حضرت فرموده است : انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى اما متاءسفانه در عمل و تعليم احكام اهل بيت را كنار گذاشته اند.
كتاب خدا همين است ، به هر حال : آيه واعلموا انما غنمتم من شى ءفان لله خمسه شامل معادن و كنوز وغوص و ارباح مكاسب بلكه به جايزه ها و هبه ها نيز شامل است و اخبار مستفيضه به اين عموم ناطقند: چنان كه تفسير آيه وارد شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به على عليه السلام فرمود: يا على عبدالمطلب پنج سنت گذاشت كه خدا آنها را در اسلام جارى كرد... و (از آن جمله اين بود كه ) عبدالمطلب گنجينه اى يافت و يك پنجم آن را صدقه داد، خداوند در اين باره نازل فرمود:
و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه (234)؛
و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا....
محمد بن حسن اشعرى گويد: بعضى از اصحاب ما به امام جواد عليه السلام نوشت : بفرماييد خمس بر جميع منافع است كه انسان به دست مى آورد، كم باشد يا زياد، از هرچه باشد و بر صنعتگران نيز واجب است ؟ امام صلوات الله عليه با خط خويش مرقوم فرمودند:
الخمس بعد لمؤ نة (235)
در همه اينها خمس هست بعد از مخارج انسان
به هرحال امامان اهل بيت عليهم السلام فرموده اند: خمس در هفت چيز واجب است . اول : غنائم جنگى كه از كفار گرفته شده به شرطى كه جنگ با اجازه امام باشد، و بدون اجازه او همه اش انفال است و مال خدا و رسول و امام مى شود: عن ابى جعفر عليه السلام قال : كل شى ء قوتل عليه على شهادة ان لااله الاالله و ان محمدا رسول الله فان لنا خمسه ... (236)
دوم : معادن از هر قبيل كه باشد مانند: طلا، نقره ، آهن : نفت ، نمك و... ولى بايد ميان معادنى كه از انفال است و معادن خصوصى فرق را معين كرد.
سوم : گنجينه اى كه در زمين يا كوه يا ميان درخت يا ديوار يافت شود كه بعد از دادن خمس ، بقيه آن مال كسى است كه پيدا كرده است به شرطى كه صاحبش معلوم نباشد.
چهارم : غوص ، و آن چيزهايى است كه از دريا استخراج مى شود مانند: مرواريد، مرجان معدنى باشد يا نباتى ولى شامل ماهى نيست .
پنجم : مال مخلوط به حرام ، اگر انسان بداند كه در ميان مال او حق ديگران هست ولى نه صاحب آن را بشناسد و نه اندازه آن را، در اين صورت با دادن خمس بقيه براى او پاك و حلال است .
ششم : زمينى كه كافر ذمى از مسلمانان بخرد، كه حاكم شرع خمس ‍ آن را از وى مى گيرد و يا پول آن را.
هفتم : ارباح مكاسب از انواع تجارات ، صنايع ، اجارات و... كه خمس ‍ آنچه را مخارج سال زايد باشد و واجب است .
تقسيم خمس 
به موجب آيه گذشته : خمس به شش قسمت تقسيم مى شود سه سهم آن مال خدا و رسول و امام است كه امروز به ولى فقيه و مجتهد مى رسد، سه سهم ديگر مال سادات فقير است ، تفصيل آن را بايد در كتب فقه مطالعه كرد، اگر ارقام هفتگانه از يك مملكت جمع آورى شود به مبلغ سرسام آورى خواهد رسيد، كه شايد احتياج به ماليات ديگر نباشد و يا كم باش ، از اينجا سياست اسلام در اداره مملكت و امور اقتصادى به طور كلى آشكار مى شود، ناگفته نماند: چنان كه خواهد آمد، رسول خدا، براى اولين بار غنائمى را كه يهود بنى قينقاع مانده بود، تخميس فرمود.
اعدام انقلابى ضد انقلاب 
غده سرطان بايد قطع يامتلاشى شود وگرنه تمام بدن در خطر است ، ضد انقلاب را بايد كوبيد وگرنه انقلاب در خطر است ، در منطق قرآن آن كه در مقابل توحيد بايستد و با آن به مبارزه برخيزد بايد بى رحمانه كشته شود،
انما جزاءالذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض ‍ فسادا ان يقتلوا... (237)
سزاى كسانى كه با (دوستداران ) خدا و پيامبر او مى جنگد و در زمين به فساد مى كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند.
اين است كه خواهيم ديد رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اعدام انقلابى كعب بن اشرف جريان به قرار ذيل است : زنى به نام عصماء دختر مروان يهودى ، رسول خدا را اذيت مى كرد، به اسلام عيب مى گرفت ، مردم را بر عليه آن حضرت تحريك مى نمود، روزى در هجو آن حضرت شعرى گفت و آن موقع رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم در بدر بود.
مردى از مسلمانان به نام عميربن عدى بعد از شنيدن شعر او گفت : خدايا عهد مى كنم با تو اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را سلامت به مدينه برگردانى عصماء را بكشم ، چون آن حضرت از بدر برگشت ، عمير در يك شب به خانه آن زن آمد، ديد چند نفر از اطفالش دور او خوابيده اند و به يكى از آنها شير ميدهد، بچه را زا سينه او كنار كشيد و آنوقت نوك شمشير را بر سينه او گذاشت و فشار داد تا از پشت او بيرون آمد بدين وسيله او را عدام انقلابى كرد، آنگاه به مدينه برگشت و نماز صبح را با رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم خواند، حضرت پس از نماز به او گفت :
دختر مروان را كشتى ؟ عرض كرد: آرى پدر و مادرم فداى تو باد آيا قصاصى و انتقامى بر من است ؟ حضرت فرمود: لاينتطح فيها عنزان در اين كار حتى دو تا بز شاخ به شاخ نمى شوند، يعنى چيزى نيست كه قصاص و انتقام داشته باشد، اين كلمه اولين باز از آن حضرت شنيده شد آنگاه فرمود: هرگاه خواستيد به كسى نگاه كنيد كه خدا و رسول را در غيب يارى كرده نگاه كنيد به عميربن عدى .
عمير چون از محضر رسول الله برگشت ديد: پسران عصماء با كمك عده اى او را دفن مى كنند، گفتند: آيا تو او را كشته اى ؟ فرمود: آرى هرچه مى خواهيد بكنيد، به خدايى كه روحم در دست او است ، اگر همه شما آن سخن را بگوييد كه او گفته بود، به همه تان با شمشير حمله مى كنم تا بكشم يا كشته شوم (238)
تشريع زكات فطره 
در آخر ماه رمضان از سال دوم هجرت دو حكم ديگر تشريع شد، يكى زكات فطره و ديگرى نماز عيد، مجلسى رحمه الله از كتاب المنتفى فى مولد المصطفى نقل كرده : در اين سال رسول خدا امر به زكات فطره فرمود و هنوز زكات مال واجب نشده بود و نيز روز عيد به صحرا رفت و با مردم نماز عيد خواند(239) و آن بعد از بدر بود.
زكات فطره يك زكات سرانه است كه مقدار سه كيلو گندم يا آرد يا برنج يا خرما و امثال آن و يا پول آنها از براى هر نفر داده مى شود، و آن بر انسان و بر تمام عيال و نانخور انسان واجب است ، صفوان جمال گويد: از حضرت صادق عليه السلام از زكات فطره پرسيدم ، فرمود: بر صغير و كبير و حر و عبد واجب است از هر نفر يك صاع (سه كيلو) گندم يا خرما و يا كشمش .
قال : سئلت اباعبدالله عليه السلام عن الفطرة ؟ فقال : على الصغير و الحر و العبد عن كل انسان صاع من حنطة اوصاع من تمر اوصاع من زينب (240)
اثر آن دفع بلاى مرگ از انسان است امام صادق عليه السلام به غلام خويش معتب فرمود:برو از طرف عيال ما فطره بده ، از آرد بده و كسى از آنها را فراموش نكن چون اگر از يكى صرف نظر كنى از فوت بر او مى ترسم . گفتم : فوت چيست ؟ فرمود: مرگ (241)
اگر در يك مملكت پنجاه ميليونى سى ميليون نفر مشمول فطره باشند و هر نفر مبلغ سيصد تومان كه در حال حاضر قيمت سه كيلو گرم گندم است فطره بدهد مجموع آن نه ميليارد تومان خواهد بود، آرى در يك شب و يك روز اين مبلغ پول از طرف مردم مسلمان به فقراء يا وجوه بريه مى رسد براى افراد ثروتمند اصلا سنگينى ندارد ولى از هر لحاظ مشكل گشا خواهد بود؛ مصرف زكات فطره همان مصرف زكات مال است و از اينجا سياست عالى و خدايى اسلام معلوم مى شود كه چقدر براى حل مشكل جامعه چه راههايى در نظر گرفته است .
از روزى كه درسال دوم ، آخر رمضان اين حكم به دستور خدا و با اعلام رسول خداصلى الله عليه و آله تشريع گرديد، عملى شده و تا قيام قيامت مورد عمل قرار خواهد گرفت ، لازم است حكومت اسلامى در تحصيل و مصارف آن دقت بفرمايد، اگر اين پولها مثلا به صندوقهاى كميته امداد امام ريخته شود، در تاءمين فقرا اثر بسزايى خواهد داشت ، بايد در اهميت اين حكم بيشتر فكر شده و بيشتر توضيح داده شود.
تشريع نماز عيد 
هم زمان با تشريع زكات فطره نماز عيد تشريع گرديد و رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم پس از اعلام آن ، در اول شوال سال دوم با مسلمانان به صحرا رفت و نماز عيد را براى اولين بار بجاى آورد، از امام باقر، عليه السلام نقل است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: چون روز اول شوال شود، مناديى از طرف خداوند ندا مى كنند: ايهاالمؤ منون صبح براى گرفتن جوائز خود بياييد، جوائز خدا مانند جوائز ملوك نيست ، بعد فرمود: روز اول شوال جوائز است .
عن ابى جعفر عليه السلام قال : قال النبى صلى الله عليه و آله : اذا كان اول يوم من شوال نادى مناد يا ايهاالمؤ منون اغدوا الى جوائزكم ثم قال : يا جابر جوائز الله ليست كجوائز هولاء الملوك ثم قال : هو يوم الجوائز (242)
اين است كه ملاحظه مى شود: روز اول شوال در تمام اقطار ممالك اسلامى ميليونها مسلمان براى خواندن نمازعيد فطر به صحراها و مصلى ها مى روند و با زمزمه اللهم اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود والجبروت و اهل العفو و الرحمة و اهل التقوى و المغفرة ، اسئلك بحق هذا اليوم الذى جعلته للمسلمين عيدا... به خداى متعال تقرب مى جويند، نماز عيد دو ركعت است كه با پنج قنوت در ركعت اول و چهار قنوت در ركعت دوم ، خوانده مى شود و براى قنوت آن دعاى بسيار با محتوايى نقل شده كه صدر آن در بالا نقل گرديد، اين مراسم و اين اجتماع در هيچ يك از اديان ومكتبها يافت نمى شود و فقط دين مبين اسلام است كه با اين عبادت و سياستهاى سعادت بخش توانسته مردم را در روزهاى معين آن هم به نام خدا و به نام عبادت ، آن هم با طول و رغبت و بااحساس مسؤ وليت در يك جا جمع نمايد، آرى اين عمل در مدينه در زمان رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم با تعداد كمى آغاز گرديد ولى امروز گستردگى آن چشم آدمى را خيره مى كند.
مخصوصا نماز عيد فطر امروز تهران كه با بيشتر از يك ميليون نفر برگزار مى شود، حتى بالاتر از اجتماع مراسم حج ، و همان بود كه در شهر مرو اركان حكومت ماءمون عباسى را متزلزل كرد تا از حضرت رضا عليه السلام خواست آن را نخواند.
موقع كه اكثر مراسم حج انجام يافته است و نيز به عيد گرفتن روز غدير (18 دوالحجة ) سفارش فرمود و خود سالگرد آن را درك نكرد.
مفضل بن عمر گويد: به حضرت صادق عليه السلام گفتم : مسلمانان چند عيد دارند؟ فرمود: چهار تا، گفتم : عيد اضحى و عيد فطر و جمعه را مى دانم چهارمى كدام است ؟ فرمود: از همه بزرگتر و شريفتر روز 18 ذوالحجه است و آن روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اميرالمؤ منين را براى امامت نصب كرد، گفتم : ما در آن روز چه وظيفه اى داريم ؟ فرمود: لازم است براى به جا آوردن شكر و حمد الهى آن روز را روزه بگيريد... (243)در حديث ديگرى از حضرت صادق عليه السلام آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يوم غدير خم افضل اعياد امتى هو اليوم الذى امرنى الله تعالى ذكره فيه بنصب اخى على بن ابى طالب علما لامتى ، يهتدون به من بعدى ، و هو اليوم الذى اكمل الله فيه الدين و اتم على امتى فيه النعمة و رضى لهم الاسلام دينا (244)
مرحوم امينى در كتاب الغدير، ج 1، صض 270 - 289 روايات تبريك روز غدير را از كتب اهل سنت و عيد بودن آن را در نزد اهل بيت عليهم السلام نقل كرده و نيز استجاب روزه آن را در ص 401 و 402 از اهل سنت آورده است .
ناگفته نماند: به غير از چهار عيد فوق ، ساير ايام متبركه از قبيل عيد مبعث سيزده رجب ، پانزدهم شعبان و... در عهد امامان عليه السلام رسميت يافته و مورد تاءييدشان قرار گرفته اند واحكامى در خصوص ‍ آنها بيان فرموده اند .
كتاب معاقل 
طبرى در تاريخ خود گويد: به قولى آن حضرت در سال دوم هجرت كتاب معاقل را نوشت و آن را از غلاف شمشيرش مى آويخت (245) و ابن اثير مى نويسد: آن حضرت در سال دوم معاقل را نوشت و به شمشيرش نزديك كرد(246) عبدالوهاب نجار در حاشيه كامل مى نويسند اين عبارت از طبرى نقل شده و صحيحش آن است كه : ان فى هذه السنة كتب رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم المعاقل و كان معلقا بسيفه
ناگفته نماند: معقله به معنى ديه (خونبها) و غرامت است ، جمع آن معاقل آيد على هذ آن كتاب در رابطه با ديات بوده خواه ديه انسان باشد يا ديه اعضاء انسان ؛ آن كتاب توسط على عليه السلام با املاء رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم نوشته شده است ، يكى كتاب صحيفه جامعه و ديگرى كتاب ديات كه كتاب الفرائض خوانده مى شد و آن حضرت نيز مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را از غلاف شمشيرش آويزان مى كرد، و آن همان كتاب بود كه از رسول خدا به او ارث رسيده بود.
صدوق رحمه الله از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: دو كتاب از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به ارث بردم يكى كتاب خدا ديگرى اين كتاب كه در غلاف شمشيريم هست ، گفتند: يا اميرالمؤ منين اين كتاب كه در غلاف شمشيرت دارى چيست ؟ فرمود: هر كه غير قاتل خويش را بكشد لعنت خدا بر او، هر كه غير ضارب خود را بزند لعنت خدا بر او باد.
عن على بن ابيطالب عليه السلام قال : ورثت عن رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم كتابين ، كتاب الله و كتابى فى قراب سيفى هذا، قيل : يا اميرالمؤ منين و ماالكتاب الذى فى قراب سيفك ؟ قال : من قتل غير قاتله او ضرب غير ضاربه فعليه لعنة الله (247) اين روايت را در صاحب مكاتيب الرسول رواياتى در اين زمينه جمع نموده است (248) بخارى نيز از اين كتاب كه درباره ديات و نحو آن بوده ، نام مى برد(249)
مرحوم صدوق در كتابى (250) همه اين كتاب را نقل كرده است و در اول آن فرموده : ابن ابى عميرالطبيب گويد: اين روايت را به امام صادق عليه السلام نشان دادم فرمود: آرى آن حق است و اميرالمؤ منين عليه السلام كارمندانش را به آن امر مى فرمود.
آن كتاب ، معروف به اصل ظريف بن ناصح است و چون در سند آن ثقه جليل القدر ظريف بن ناصح وجود دارد لذا به نام وى ناميده شده است . مرحوم شيخ الطائفه نيز آن را تماما در تهذيب (251)نقل كرده است ، ايضا مرحوم كلينى نقل كرده : از ابن فضال و محمد بن عيسى و يونس كه گفتند: كتاب فرائض على عليه السلام را به حضرت رضا عليه السلام نشان داديم فرمود: آن صحيح است و در روايت بعدى نشان دادن آن به حضرت صادق عليه السلام نيز نقل شده است ، مرحوم فيض نيز در ابواب القصاص والديات به آن اشاره مى كند(252)
صحيفه جامعه يا كتاب احكام و سنن 
صحيفه جامعه كتاب و در اصل طومارى ، بود به طول فتاد ذراع يعنى سى و پنج متركه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آن را املاء فرموده و على بن ابى طالب عليه السلام نوشته بود، همه احكام اسلام حتى ديه خراش نيز در آن موجود بوده است .
1: شيخ مفيد رحمه الله (253) در احوال امام صادق عليه السلام از آن حضرت نقل كرده كه فرمود:... در نزد ماست جامعه و در آن همه احكام محتاج اليه موجود است ، از تفسير اين سخن پرسيدند! فرمود:... جامعه كتابى است به طول هفتاد ذراع كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با دهان خود املاء كرده و على بن ابيطالب با دست خويش آن را نوشته است ، به خدا قسم در آن صحيفه همه آنچه مردم تا قيامت محتاج خواهند بود وجود دارد، حتى ديه خراش بدن ، و يك تازيانه و نصف تازيانه موجود است ، طبرسى رحمه الله (254) ضمن مناقب امام صادق عليه السلام آن را نقل كرده است .
2: مرحوم نجاشى در رجال خود ضمن حالات محمد بن عذافربن عيسى از عذاير صيرفى نقل كرده كه گويد: با حكم بن عتيبه در محضر امام باقر عليه السلام بوديم ، امام به او احترام مى كرد، در مساءله اى ميان او و امام اختلافى پيش آمد، امام به پسرش فرمود: برخيز آن كتاب بزرگ و پيچيده را بيرون آور، چون كتاب حاضر شد، امام را باز كرد، مطالعه فرمود، آنگاه مساءله مورد اختلاف را يافت و فرمود: اين كتاب نوشته جدم على بن ابى طالب و املا رسول خدا صلى الله عليه و آله است . سپس به حكم بن عتيبه فرمود: اى ابا محمد تو و سلمه و ابو المقدام هر كجا مى خواهيد برويد، به چپ يا به راست ، به خدا قسم محكمترين علم نزد كسانى است كه جبرئيل بر آنها نازل مى شد.
نگارنده گويد: حكم ، سلمه و ابوالقمدام همه از علماى اهل سنت اند كه با اهل بيت عليه السلام در مخالفت بودند.
3: مرحوم كلينى در كافى از محمدبن مسلم نقل كرده : كه گويد: امام صادق عليه السلام طومارى نزد من باز كرد، اول چيزى كه ديدم اين مساءله بود: اگر ورثه ميت يك پسر برادر و يك جد باشد، مال ميت ميان آن دو بالسويه تقسيم مى شود، گفتم : فدايت شوم قاضيانى كه در شهر ما هستند مى گويند:در فرض فوق براى برادر زاده چيزى نيست !! امام فرمودند: اين كتاب را رسول خدا صلى الله عليه و آله املا كرده ، على بن ابيطالب نوشته است .
در روايت پنجم همان باب از محمد بن مسلم نقل كرده گويد: نگاه كردم به كتابى كه امام باقر عليه السلام به آن نگاه مى كرد، ديدم نوشته : پسر برادر و جد، تركه ميان آن دو بالسويه تقسيم مى شود، گفتم : قضاتى كه نزد ما هستند چنين حكم نمى كنند و، به برادرزاده سهمى نمى دهند، بدان اين كتاب املاء رسول الله و خط على بن ابيطالب است از دهان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به دست على عليه السلام ، معلوم (255) مى شود كه محمدبن مسلم كتاب را در محضر هر دو امام عليهما السلام ديده است .
شكى نيست كه آن كتاب از آن حضرت به فرزندانش ارث رسيده و از ودايع امامت گرديده است لذاست كه شيخ مفيد در ارشاد طبرسى در اعلام الورى در حالات امام صادق عليه السلام نقل كرده اند: كه فرمود: حديثى حدث ابى ، و حديث ابى حديث جدى ، و حديث جدى حديث على بن ابيطالب اءميرالمؤ منين ،و حديث على اميرالمؤ منين حديث رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم و حديث رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم قول الله عزوجل (256).
ائمه اطهار صلوات الله عليهم بسيار اوقات از كتاب آن حضرت نام برده و فرموده اند: در كتاب على عليه السلام چنين يافتم ، يا در كتاب على چنان است ، حجة الاسلام احمدى در مكاتيب الرسول (257) در هفتاد و پنج مورد از ابواب فقه معين فرموده كه امامان عليهم السلام از كتاب اميرالؤ منين عليه السلام نام برده و آن استفاده كرده اند، معلوم مى شود كه اين كتاب پيوسته در دست آنان بوده و به آن مراجعه مى كرده اند.

next page

fehrest page

back page