next page

fehrest page

back page

سريه عبدالله بن جحش 
در ماه رجب كه پنجمين ماه از سال دوم هجرت بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم عمه زاده خود (144) عبدالله فرزند جحش را فرمانده فوجى كرد و او را به طرف مكه ماءمور نمود و فرمود: دو ورز بعد از رفتن نامه اى كه نوشته ام بازكن و به آنچه در آن است عمل نما، او با افراد خود دو روز راه رفت ، آنگاه نامه حضرت راگشود، ديد نوشته است : تا نخله (145) برو و در آنجا بمان تا اخبار قريش را كه به تو مى رسد به من گزارش كنى .
عبدالله به ياران گفت : فرما رسول الله چنين است ، گفتند: قبول داريم گفت : پس هر كه رغبت به شهادت دارد با من بيايد، همه با هم رفتند تابه نخله رسيدند، در آنجا كاروانى از طائف به مكه مى رفت كه بار چرم و كشمش داشت ، چهار نفر از اهل مكه به نامهاى : عمروبن حضرمى و حكم بن كيسان و عثمان بن عبدالله و مغيرة بن عبدالله محافظ آن كاروان بودند. يكى از ياران عبدالله ، به نام واقدبن عبدالله سرش را تراشيده بود، اهل كاروان از ديدن او به اشتباه افتاد و گفتند: اينها براى عمل عمره آمده اند، لذا از آنها خطرى بر ما نيست ، سلاح بر زمين گذاشته و به استراحت پرداختند.
آن روز آخرين روز ماه رجب بود، عبدالله با يارانش به مشورت نشست ؛ گفتند: اگر اينها را بكشيم در ماه حرام كشته ايم كه جنگ در آن حرام است و اگر نكشيم امشب وارد مكه مى شوند، ديگر به چنگ ما نخواهند افتاد بالاخره تصميم بكشتن آنها گرفتند، واقد بن عبدالله تيرى انداخت و عمروبن حضريم را كشت عثمان بن عبدالله و حكم بن كيسان تسليم شده و امان خواستند، مغيرة بن عبدالله نيز فرار كرد، آنها كاروان رامصادره كرده و به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم آوردند.
حضرت فرمود: به خدا من شما را امر به جنگ در ماه حرام نكرده ام ، لذا كاروان را و دو اسير را همچنان نگاه داشت و نگرفت ، عبدالله بن جحش و ياران او از كار خود نادم شدند، و فكر كردند كه بدبخت شده اند، كفار قريش سر و صدا راه انداختند كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم حرمت ماه حرام را از بين برده است در اين رابطه آيه 217 از سوره بقره نازل گرديد:
يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به المسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عندالله و الفتنة اكبر من القتل .
از تو درباره ماهى كه كارزار در آن حرام است مى پرسند: بگو: كارزار در آن ، گناهى بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر ورزيدند به او و بازداشتن از مسجدالحرام (: حج ) وبيرون راندن اهل آن از آنجا، نزد خدا (گناهى ) بزگتر وفتنه (:شرك ) از كشتار بزرگتر است ...
و چون آيه نازل شد، حضرت هم كاروان را قبول كرده و هم فديه دو تا اسير را ميان مسلمانان تقسيم كرد(146) و آن وقت دو ماه به جنگ بدر مانده بود. بانزول اين آيه هم جواب مشركان داده شد و هم كار گروه عبدالله بن جحش تصحيح گرديد.
ناگفته نماند: سياست رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم كه به عبدالله گفت : بعد از دو روز نامه را بازكرده و بخوان از سياستهاى عجيب است .
تحويل قبله از بيت المقدس به كعبه 
به نقل يعقوبى : يك سال و پنج ماه از هجرت گذشته ، در ماه شعبان ، قبله از بيت المقدس به كعبه زادهاالله شرفا برگشت (147)در الميزان فرموده : درتاريخ تحويل قبله اختلاف هست ، و صحيح تر آن است كه اين كار در ماه رجب سال دوم و ماه هفدهم بوده است (148)
طبرسى رحمه الله در تفسير: سيقول السفهاء من الناس از تفسير على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام نقل كرده : تحويل قبله در ماه هفتم هجرت بوده ، بنابراين حديث تاريخ وقوع آن سال اول هجرى است .
به هر حال : قبله مسيحيان طرف مشرق است و در هر كجا كه باشند به طرف مشرق نماز مى خوانند، قبله يهود صخره معروف بيت المقدس است كه امروز در مسجد صخره در نزديكى مسجد اقصى مى باشد، آن صخره از سه طرف در هواست و از يك طرف به زمين اتصال دارد، زير آن خالى است و در آن نماز خوانده مى شود، روايت شده كه رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم ازبالاى آن صخره به معراج رفته است .
رسول خدا مدت سيزده سال درمكه به سوى بيت المقدس نماز خواند و هفده ماه در مدينه ، به عبارت ديگر: آن حضرت مجموعا چهارده سال و پنج ماه به قبله يهود نماز خواند، از بعضى روايات معلوم مى شود كه در مكه طورى نماز مى خواند كه هم روبه طرف مكه باشد و هم روبه طرف بيت المقدس .
در روايت كافى آمده كه حلبى از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا رسول خدا به سوى بيت المقدس نماز مى خواند؟فرمود: آرى ، گفت : آيا كعبه را پشت سرش قرار ميداد؟ فرمود: اما در مكه نه وليكن چون به مدينه هجرت فرمود آرى ، تا قبله به سوى كعبه برگشت . قال : ساءلته هل كان رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم يصلى الى بيت المقدس ؟ قال : نعم ، فقلت : اءكان يجعل الكعبة خلف ظهره ؟ فقال : اءما اذا كان بمكة فلا و اءما ذاهاجر الى المدينة فنعم حتى حول الى الكعبة (149)يهود اين كار را بر آن حضرت نكوهش مى كردند و مى گفتند: تو تابع مايى و به قبله ما نماز مى خوانى ، حضرت از اين سخن بسيار غمگين گرديد، شب از خانه به صحرا رفت و به آسمان نگاه كرده و منتظر آمدن وحى بود، چون روز شد و وقت نماز ظهر رسيد، در مسجد بنى سالم نماز ظهر مى خواند، جبرئيل آمد و دو بازوى او را گرفت و به طرف كعبه برگردانيد و بر او آيه :
قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قلبة ترضيها فول وجهك شطرالسمجدالحرام (150)
ما (به هرسو) گردانيدن رويت در آسمان را نيك مى بينيم . پس (باش ‍ تا) تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى برگردانيم ؛ پس روى خود را به سوى مسجد الحرام كن .
مرحوم صدوق در فقيه نقل كرده : چون آن حضرت دو ركعت از نماز ظهر را خواند، جبرئيل آمد و آيه قد نرى ... را خواند بعد دست او را گرفت و به كعبه برگردانيد، آنهايى كه پشت سرش نماز مى خواندند، آنها نيز روبه كعبه كردند تا جايى كه زنان در جلو قرار گرفت و مردان در عقب ، اول نماز ظهر به طرف بيت المقدس و آخر آن به طرف كعبه خواند شد، اين خبر به مسجدى در مدينه رسيد كه نمازگزاران دو ركعت عصر را به طرف بيت المقدس خوانده بودند و در دو ركعت ديگر روبه كعبه كردند، اول نمازشان به طرف بيت المقدس و آخرش به طرف كعبه شد و آن مسجد، مسجدالقبلتين نام گرفت (151) در بحار، ج 19، ص 193، تصريح دارد كه مسجدى كه حضرت در آن نماز خواند مسجدالقبلتين نام يافت .
از جمله حتى قام الرجال مقام النساء مقام الرجال برمى آيد كه جبرئيل دست آن حضرت به گرفته و آن طرف مسجد برده و به طرف كعبه برگردانده است و اگر در جاى خود برگشته بود در عقب زنان و مردان مى ماند و جماعت باطل مى شد، مگر آن كه بگوييم نماز همه افرادى بود و آن بعيد است .
تحليل شب 

قبله يكى از عوامل وحدت مسلمين است ، همه به طرف آن نماز مى خوانند، مردگان خود را به آن دفن مى كنند، ذبائح خويش را به سوى آن ذبخ مى نمايند، رسميت دادن به قبله يهود برخلاف استقلال بود، وانگهى كعبه نسبت به قبله يهود امتيازات خاصى داشت زيرا:
اولا: اولين معبدى است كه در روى زمين ساخته شده : ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين (152) ثانيا: به دست ابراهيم خليل الحرمن ، ساخته شده كه پدر همه انبياء از نسل اسماعيل و اسحاق است فيه آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا (153)؛ ثالثا: فداكارى ابراهيم عليه السلام و اسكان خانواده اش در بيابان جاويدان مى گشت . و مخصوصا مساءله مراسم حج كه مى بايست تا قيامت همه ساله برگزار شود و كيان اسلامى را حفظ نمايد بدون قبله بودن عملى نبود، آرى مى بايست كعبه ابراهيم عليه السلام مانند مركز جاذبه همه ساله ميليونها انسان را به طرف خود جذب كره و دين ابراهيم و محمد صلى الله عليه و آله وسلم روز به رز رونق گيرد، و ذبح عظيم هر ساله فداكارى ابراهيم را زنده نگهدارد.
و اذا بواءنا لابراهيم مكان البيت لاتشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود و اذن فى الناس بالحج ياءتوك رجالا و على كل ضامر ياءتين من كل فج عميق (154)
و چون براى ابراهيم جانه خانه را معين كرديم (بدو گفتيم ) چيزى را با من شريك مگردان و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان (و) سجده كنندگان پاكيزه دار و در ميان مردم براى (اداى ) حج بانگ برآور تا (زيران ) پياده و (سوار) بر هر شتر لاغرى - كه از هر راه دورى مى آيند - به سوى تو روى آورند.
جواب اشكالات و حل مسائل 
جريان تحويل قبله ، ميان يهود و منافقان و ضعيف الايمانها، بسيار سر و صدا ايجاد كرد، و عده اى از مسلمانان دچار شبهاتى شدند كه قرآن مجيد در ضمن آياتى مسائل را حل و به اشكالات جواب گفته كه ذيلا بررسى مى كنيم :
1: عده اى از نابخردان گفتند: چه عاملى سبب شد كه از قبله اولى برگردند، قرآن فرمود: قبله يك چيز غير قابل تغيير و هميشگى نبود، بلكه يك شى ء جعلى و اعتبارى است ، همه جا مال خدا و ملك خداست ، هرجا را بخواهد، عامل وحدت و قبله قرار مى دهد:
سيقول السفهاء ما و لا هم عن قبلهم التى كانوا عليهما قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (155)
به زودى مردم كم خرد خواهند گفت :چه چيز آنان را از قبله اى كه بر آن بودند رويگردان كرد؟ بگو: مشرق و مغرب از آن خداست ؛هركه را خواهد به راه راست هدايت مى كند
2: آن حضرت در انتظار وحى به آسمان نگاه كرده منتظر آمدن وحى در رابطه با تحويل قبله بود، خداوند فرمود: مى بينيم كه روبه آسمان كرده انتظار وحى را دارى ، رويت را به طرف مسجدالحرام بكن ، و در هر كجاى دنيا بوديد روبه سوى آن بكنيد، اهل كتاب كه در كتاب خويش اين مطلب را از پيامبران خويش شنيده اند، خواهند دانست كه اين عمل حق بوده است و اگر اين كار صورت نمى گرفت آنها مى گفتند اين پيامبر آن پيامبر موعود نيست :
قدى نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان اتواالكتاب ليعلمون انه الحق من ربهم (156)
ما (به هر سو) گردانيدن رويت در آسمان را نيك مى بينم . پس (باش ‍ تا) تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى برگردانيم ؛ پس خود را به سوى مسجدالحرام كن ؛ و هر جا بوديد، روى خود را به سوى آن برگردانيد، در حقيقت ، اهل كتاب نيك مى دانند كه اين (تغيير قبله ) از جانب پروردگارشان (بجاو) درست است ؛
لئلا يكون للناس عليكم حجة (157)
اينكه فرموده : رويت را به طرف مسجدالحرام كن ، براى آن است كه رو كردن به مسجدالحرام روكردن به كعبه است و قبله اصلى همان كعبه مى باشد در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل است كه : خداوند كعبه را براى اهل مسجد قبله گردانيد، و مسجد را براى اهل حرم و حرم را براى اهل دنيا.
ان الله تبارك و تعالى جعل الكعبة قبلة لاهل المسجد قبلة لاهل الحرم و جعل الحرم قبلة لاهل الدنيا (158)
3: مسلمانان از حضرت پرسيدند: حالا كه قبله عوض شد، تكليف نمازهايى كه تا به حال خوانديم چيست ؟ خداوند فرمود: پروردگار زحمت شما را ضايع نخواهد كرد، آن اعمال همه قبول و مورد اجرا و پاداش پيش خداوند هستند:
و ما كان الله ليضع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ وف رحيم (159).
و خدا بر آن نبود كه ايمان شما را ضايع گرداند، زيرا خدا(نسبت ) به مردم دلسوز و مهربان است .
4: از اول در علم خدا بود كه قبله بايد عوض بشود، و كعبه ابراهيم قبله مسلمانان گردد، قبله اولى براى آن بود كه معلوم شود: مردم چقدر از رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم و رهبر اسلام اطاعت خواهند كرد، و عاصيان كدامان خواهند بود.
و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه (160)
و قبله اى را كه (چندى ) بر آن بودى ، مقرر نكرديم ، جز براى آنكه كسى را كه از پيامبر پيروى مى كند، از آن كسى كه از عقيده خود برميگردد باز شناسيم ....
تشريع روزه رمضان 
به نقل يعقوبى : سيزده روز بعد از تحويل قبله ، حكم روزه رمضان نازل گرديد،(161) و به نقل مرحوم مجلسى : تحويل قبله در 15 شعبان بود (162) على هذا تشريع روزه رمضان در بيست و هشتم ماه شعبان از سال دوم هجرت بوده است ، مرحوم كلينى از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه چون ماه رمضان نزديك شد و سه روز از شعبان مانده بود بلال به دستور رسول الله صلى الله عليه و آله مردم را جمع كرد و آن حضرت بر آنان خطبه خواند و آمدن رمضان و فضائل آن را بيان فرمود.(163)
به اين طريق : با ورود شهر رمضان در سال دوم هجرت مسلمانان ماه پرهيز، ماه رحمت ، مغفرت و صيام آن را آغاز كردند كه تا قيام قيامت عمل واجب و عموى گرديد، روزه در امتهاى نيز بوده و اختصاص به اسلام ندارد، چنان كه در كلام الله آمده :
كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (164)
روزه بر شما مقرر شده است ، همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما (بودند) مقرر شده بود، باشد كه پرهيزگارى كنيد.
اما معلوم نيست كيفيت آن چگونه بوده است ، مثلا در بنى اسرائيل روزه اى بوده بنام صوم الصمت يعنى روزه سكوت كه شخصى مثلا يك روز با كسى سخن نمى گفت و ظاهرا فقط فكر مى كرد، در قرآن كريم ، آنجا كه از ولادت حضرت عيسى خبر ميدهد آمده است كه عيسى به سخن درآمد و به مادرش گفت :
فاما ترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا (165)
پس اگر كسى از آدميان را ديدى ، بگوى : من براى (خداى ) رحمان روزه نذر كرده ام ، و امروز مطلقا با انسانى سخن نخواهم گفت .
يعنى اگر كسى را ديدى و گفتند: اين بچه از كجاست با اشاره بگو كه من براى خدا نذر روزه سكوت كرده ام و امروز با كسى سخن نخواهم گفت ، تا من خود سخن گويم و جواب آنها را بدهم ، چنان كه به سخن درآمده و جواب گفت .
در شرايعت اسلام اگر كسى روزه بگيرد و سخن نگويد مانعى ندارد، ولى حرام است كه سكوت را جزء نيت روزه قرار بدهد يعنى روزه سكوت حرام است فقهاء نيز بنابر روايات به حرمت آن فتوى داده اند.
ان رسول الله صلى الله عليه و آله و قال : لاوصال فى صيام ولا صمت يوم الى اليل ولا عتق قبل الملك (166)؛
ناگفته نماند صوم وصال آن است كه : انسان روز و شب را روزه بگيرد و فقط در سحر افطار بكند كه مانند صوم صمت حرام است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم دو تا مؤ ذن داشت كه اذان مى گفتند يكى عبدالله بن م مكتوم كه نابينا بود و ديگرى بلال حبشى ، عبدالله قبل از صبح اذان مى گفت و بلال بعد از صبح ، رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم فرموده بود: هر وقت صداى ابن ام مكتوم را شنيديد بخورديد و بياشاميد و هروقت صداى بلال را شنيديد امساك نماييد چنان كه اين مطلب را امام صادق عليه السلام از آن حضرت نقل فرموده است (167)
آيات روزه همان آيات سوره بقره از 183 تا 187 هستند كه تا قيام قيامت سند اين عبادت خدايى مى باشند و از آيات معلوم مى شود كه اين تكليف بر مسافر و مريض نوشته نشده و آن ها بايد بعد از سفر و بعد از صحت روزه بگيرند:
فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر (168)
هر كس از شما بيمار يا در سفر باشد (به همان شماره ) تعدادى از روزهاى ديگر(را روزه بدارد)....
بنابراين روزه در حال مرض و در سفر نه تنها جايز نيست بلكه حرام و بدعت است ، و نيز آنان كه در اثر پيرى روز براى آنها سخت است :
وعلى الذين يطيقونه فدية طعام مسكين (169)؛
و بركسانى كه (روزه ) طاقت فرساست ، كفاره اى است كه خوراك دادن به بينوايى است .
با نقل چند روايت در فضيلت روزه اين مطلب را به پايان مى بريم .
1: عن ابى عبدالله عليه السلام : قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم : الصائم فى عبادة و ان كان على فراشه ما لم يغتب مسلما (170)
روزه دار در عبادت است گرچه در بستر باشد، تا وقتى غيبت مسلمانى را نكرده است
2: عن ابى عبدالله عليه السلام : قال نوم الصائم عبادة و نفسه تسبيح
(171)
خواب روزه دار عبادت و نفس او تسبيح است .
: عن ابى عبدلله عليه السلام انه قال : للصائم فرحتان ، فرحة عند افطاره و فرحة عند لقاء ربه (172)
براى روزه دار، دو سرور و خوشحالى است : 1 - هنگام افطار 2 - هنگام لقاء پروردگار (وقت مردن و در قيامت )
اعتكاف 
براى تشريع اعتكاف ، تاريخى نيافتم ولى ظهور آيه :
ولاتباشر و هن و انتم عاكفون فى المساجد (173)
و در حالى كه در مساجد معتكف هستيد (بازنان ) در نياميزيد.
كه در ضمن آيات صيام آمده ، نشان مى دهد كه تشريع آن در سال دوم هجرت تواءم با تشريع روزه بوده است ، درست است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم قبل از بعثت در غار حراء تحنث و اعتكاف مانندى داشته است ، ولى اعتكاف معمولى در اسلام غير از آن است .
اعتكاف يك عبادت مخصوصى است در رابطه با تصفيه باطن و پرداختن به معنويات و مناجات و خلوت با پروردگار و اين نشان مى دهد كه انسان براى پاك شدن و رسيدن به سعادت به چه مراحلى از تصفيه و خلوص احتياج دارد.
اعتكاف آن است كه : انسان به قصد عبادت در مسجد بماند، آن به اصل شرع مستحب و با نذر و سوگند واجب مى شود، معتكف بايد روزه باشد، خواه واجب يا مستحب ، حداقل اعتكاف سه روز است و از آن كمتر نمى شود و در كثرت حدى ندارد چنان كه رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم بيست روز در رمضان اعتكاف كردند ولى بايد با روز سوم تمام شود مثلا اگر پنچ روز اعتكاف كرد بايد با روز ششم تمام كند و اگر هشت روز شد بايد روز نهم را هم بماند. اعتكاف بايد در مسجد جامع شهر باشد نه مسجد محله و مسجد بازار، بعضى جواز آن را به چهار مسجد، يعنى مسجدالحرام ، مسجد پيامبر، مسجد كوفه و مسجد بصره ، منحصر دانسته اند، و در سائر مساجد به قصد رجاء آورده مى شود، مرحوم طبرسى فرموده : در مذهب ما جز در مساجد چهارگانه جايز نيست .
در جواهر فرموده : نظر شهيد اول و علم الهدى و ابن زهره نيز چنين است ولى بسيار از فقهاء به جواز آن در هر مسجد جامع فتوى داده اند و از ابن ابى عقيل نقل است كه فرمود: الاعتكاف عند آل الرسول صلى الله عليه و آله وسلم لا يكون الا فى السماجد و افضله المسجد الحرام و مسجدالحرام و مسجدالكوفه (174)
معتكف بايد پيوسته در مسجد باشد و جز براى ضرورت از مسجد خارج نشود و اگر عمدا بدون مجوز خارج شود عمل باطل است و اگر در ايام اعتكاف با زنش نزديكى كند كفاره ظهار دارد.
به هر حال اين عبادت سازنده و اين عمل نورانى با رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم شروع شد، خود به اعتكاف نشست و روزها و شبها از مسجد خارج نشد و با خداى خلوت كرد، مسلمانان نيز از وى تبعيت كردند ولى حيف كه امروزه اين عمل به تعطيل كشيده است ، اينك چند حديث :
1: عن الحلبى عن ابى عبدالله عليه السلام قال : كان رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم اذا كان العشر الاواخر اعتكف فى السمجد و ضربت له قبة من شمر و شمر المئزر و طوى فراشه ... (175)
وقتى دهه سوم مى شد پيامبر خدا در مسجد معتكف مى شدند و براى ايشان خيمه اى از مو برمى افراشتند و پيامبر زيرانداز خود را جمع مى كرد و كمر خود را (براى عبادت ) محكم مى بست .
ظاهر منظور دهه سوم رمضان است .
2: عن الحلبى عن ابى عبدالله عليه السلام : قال كانب بدر فى شهر رمضان فلم يعتكف رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم فلما ان كان من قابل اعتكف عشرين ، عشرا لعامه و عشرا قضاء لما فاته (176)
جنگ بدر در ماه رمضان واقع شد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم نتوانست اعتكاف نمايد پس در رمضان آينده بيست روز اعتكاف نمود ده روز براى همان سال و ده روز براى قضاء سال گذشته .
لفظ عشرين تثنيه عشر بر وزن عقل است .
3: عن ابن عباس قال : كنت مع الحسن بن على عليه السلام فى السمجد الحرام و هو معتكف و هو يطوف بالكعبة ، فعرض له رجل من شيعته فقال : يابن رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم ان على دينا لفلان فان راءيت ان تقضيه على ؟ فقال : و رب هذه البنيه ما اصبح عندى شى ء فقال : ان راءيت ان تستمهله عنى فقد تهددنى بالحبس ‍ (177)؛
ابن عباس گويد: همراه حسن به على عليهماالسلام در مسجدالحرام بودم و او در حال ا عتكاف مشغول طواف كعبه بود، يكى از شيعيان دامن حضرت را گرفت و عرضه داشت : اى فرزند رسول خدا همانا به فلان شخص بدهكار هستم اگر روا ميدانى آن را براى من بپرداز؟ امام فرمود: سوگند به پروردگار اين خانه چيزى نزد من نيست . آن شخص عرض كرد: اگر بتوانى براى من مهلت بگير چون مرا به زندان تهديد كرده است .
قال ابن عباس : فقطع الطواف و سعى معه فقلت : ياابن رسول الله انسيت انك معتكف ؟ فقال : لا ولكن سمعت ابى يقول سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله : يقول : من قضى اخاه المؤ من حاجة كان كمن عبدالله تسعة الاف سنة صائما نهاره قائما ليله (178)
ابن عباس مى گويد: حضرت طواف خود را قطع كرد و با او همراه شد من به او گفتم اى فرزند رسول خدا آيا فراموش كرده اى كه در حال اعتكاف هستى ؟ سپس فرمود: نه اما شنيدم پدرم فرمود شنيدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كسى كه نياز برادر مؤ من خود را انجام دهد مانند كسى است كه نه هزار سال عبادت كرده خدا را در حالى كه روزها روزه و شبها به نماز مشغول بوده است .
افطار روزه در سفر 
اين عمل ظاهرا در سفر جنگ بدر واقع شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در سوم يا هشتم رمضان از مدينه براى جنگ بدر خارج گرديد، و آن وقت روزه واجب شده بود و در آيات آن خوانديم كه روزه بر مسافر نيست . از اينجا سخن واقدى در مغازى ج 1، ص 47 تاءييد مى شود كه حضرت به آنان كه افطار نكردند فرمود:
يا معشرالعصاة انى مفطر فافطروا ؛
اى گروه سركش من افطار كردم شما نيز افطار كنيد.
افطار براى مسافر يك حكم ارفاقى است و مسافر نبايد روزه بگيرد و براى او حرام است ، از روايات معلوم مى شود: بعضى ها افراط به خرج داده با وجود آيه قرآن و عمل رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم باز در سفر روزه مى گرفتند. چنان كه گذشت ، و نيز كلينى در كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم در ماه رمضان از مدينه به سوى مكه خارج شد، عده اى با او پياده مى رفتند، چون به كراع الغميم رسيد كاسه آبى خواست و آشاميد و افطار كرد، مردم نيز افطار كردند، ولى جمعى همچنان روزه ماندند حضرت آنها را عصاة (گناهكاران ) ناميد(179) و در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام آمده كه فرمود:
شمى رسول الله صلى الله عليه و آله قوما صاموا حين افطر و قصر عصاة و قال هم العصاة الى يوم القيامة (180).
گروهى را كه روزه گرفتند زمانى كه رسول خدا افطار كره و روزه خود را شكست ، گناهكار ناميد و فرمود ايشان تا روز قيامت گناهكارند...
اهل سنت مسافر را در روزه گرفتنت و افطار كردن مخير دانسته اند و اين برخلاف نص صريح قرآن است ، مذهب اهل بيت عليهم السلام به تبع قرآن و جدشان ، حرمت روزه در سفر مى باشد.
جنگ تاريخى بدر 
در اعلام الورى فرموده : اهل تاريخ و مفسران گفته اند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيست و شش جنگ شركت كرد كه آنها را غزوه گويند و سى و شش سريه به جنگ اعزام فرمود و در 9 جنگ شخصا جنگيد و آنها عبارتند از: بدر، احد، خندق ، بنى قريظه ، بنى المصطلق ، خيبر، فتح مكه ، حنين و طائف ، اين عدد در مناقب ابن شهر آشوب و مجمع البيان نيز نقل شده است (181) واقدى 27 غزوه و 47 سريه گفته است .
جريان جنگ تاريخى بدر را كه به پيروزى اسلام انجاميد به طور فشرده خواهيم نوشت ؛ چرا كه منظور عمده از اين كتاب نقل جريانها و سننى است كه براى پياده شدن حكومت الهى اسلام به وقوع پيوست ، زيرا كه اكثريت نزديك به تمام اسلام توسط رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم عملى گرديده است .
مشركان مكه با اهل مدينه پيوسته در حال حرب و نزاع بودند، از آن طرف كاروانهاى قريش به طور مرتب از نزديكهاى مدينه به شام رفت و آمد داشتند، رسول خدا هرچند گاهى گروهى از رزمندگان اسلام را براى تعرض به كاروانها اعزام مى فرمود.
در اين ميان خبر رسيد كه ابوسفيان با چهل نفر كاروانى مركب از هزار شتر مال التجاره را از شام به مكه مى برد، رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از مردم خواست كه براى گرفتن كاروان از مدينه خارج شوند و فرمود: لعل الله ان ينفلكموها (182)
واقدى تصريح دارد كه كاروان مركب از هزار شتر بود و ارزش مال التجاره به پنجاه هزار مثقال طلا مى رسيد و در مكه زن و مردى از قريش نبود مگر اينكه در آن سهمى داشتند(183)به قولى حدوده هفتاد نفر به فرماندهى ابوسفيان مراقب كاروان بودند اگر به دست مسلمانان مى افتاد در تقويت آنها و تضعيف قريش سنگ تمام مى گذاشت .
بعضى از مسلمانان در جواب به نداى آن حضرت چنان كراهت نشان دادند كه گويى به طرف چوبه دار مى روند خداى تعالى فرمايد:
و ان فريقا من المؤ منين لكارهون يجادلونك فى الحق بعد ما تبين كانما يساقون الى الموت و هم ينظرون (184)
و حال آن كه دسته اى از مؤ منان سخت كراهت داشتند، با تو درباره حق - بعد از آن كه روشن گرديد - مجادله مى كنند گويى كه آنان را به سوى مرگ مى رانند و ايشان (بدان ) مى نگرند.
از اين آيه معلوم مى شود كه با آن حضرت مجادله كرده اند، تا خروج را تاءخير اندازد و يا صرف نظر كند، و گفتند: عده ما كم است ، خروج راءى صحيحى نيست ،.
عجيب است كه با اين همه شواهد و آيات باز اهل سنت بنابرقول ابوالحسن اشعرى مؤ سس مذهب اشاعره مى گويند: اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك به عصمت بوده و گناهكارى در ميان آنها نبود، نقد حال آنها اهانت به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است ، حتى درباره معاويه نيز نبايد چيزى گفت ، چون خواهر پدرى اش ام حبيبه زوجه رسول الله بود.
از حسن بصرى كه از دشمنان اميرالمؤ منين عليه السلام بود پرسيدند: در جنگ جمل على عليه السلام حق بود يا طلحه و زبير و عايشه ؟ در جواب گفت :
تلك دماء طهر الله منها اسيافنا فلا نلطخ بها السنتنا ؛
آنها خونهايى است كه خدا نگذاشت شمشير ما به آنها آلوده شود، لذا زبانهاى خود را نيز به آنها آلوده نمى كنيم .
آرى كسى كه تنها و بدون اهل بيت عليهم السلام راه رفت چنان خواهد شد ما عقيه داريم كه در بين اصحاب آن حضرت مانند مسلمين امروز گروه مطيع و عاصى از هر دو وجود داشتند، و هر يك در نزد خدا حساب خود را دارند، صرف ديدن آن حضرت و بودن در زمانش موضوعيت ندارد.
به هر حال آن حضرت در روز هشتم رمضان از مدينه خارج شد و در محلى به نام بقع اردو زد و خواست از لشكريان بازرسى به عمل آورد(185) ياران آن حضرت به نقل طبرسى كمى بيش از سيصد نفر بودند، واقدى سيصد و پنج و ديگران سيصد و ده و اندى گفته اند(186) و در مجمع البيان به سيصد و سيزده نفر تصريح كرده است (187)
در آن گروه اصلا آمادگى نبود، يعقوبى گويد: هفتاد شتر و دو تا اسب يكى مال زبير و ديگرى مال مقداد بود، گويند، مرثد بن ابى مرثد نيز اسبى داشت ، طبرسى فرموده : اكثر يارانش پياده بودند، هشتاد شتر و يك اسب داشتند، و چند نفر به نوبت بر شتران سوار مى شدند رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم نيز با مرثد بن ابى مرثد به نوبت از يك شتر استفاده مى كردند (188).
از آن طرف ابوسفيان از حركت آن حضرت مطلع شده ، ضمضم بن عمرو غفارى را به مكه فرستاد و به قريش اطلاع داد كه كاروان در معرض خطر جدى است ، بايد هرچه زودتر براى نجات كاروان حركت كنند.
به دنبال اين اعلام خطر حدود هزار نفر مسلح از مكه براى نجات كاروان حركت نموده و راه بدر را در پيش گرفتند تابولهب كه خود نتوانست بيايد به عاص بن هشام چهارهزار درهم داد و به جاى خويش روانه كرد، همه يا اكثر بزرگان قريش در اين بسيج شركت كردند و گفتند: هر كه شركت نكند خانه اش كوبيده خواهد شد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هنوز به بدر نرسيده بود كه جاسوسش عدى آمده و به جاى كاروان را به اطلاع آن حضرت رسانيد، از آن طرف جبرئيل نازل شده و حركت مشركان را خبر داد، حضرت با ياران به مشورت پرداخت كه كاروان را تعقيب كنند و يا براى جنگ با مشركان آماده شوند.
ابوبر آن حضرت را از جنگ با مشركان بر حذر داشت و گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم آنها بزرگان قريش هستند از آن وقت كه كفر اختيار كرده اند هرگز ايمان نياورده اند از روزى كه عزت يافته اند، هرگز ذلت به آنها روى نياورده است ، وانگهى شما با آمادگى جنگ بيرون نشده ايد!!! حضرت كه از اين همه بزرگ كرن كفار ناراحت شده بود، فرمود: بنشين ، سپس عمربن الخطال برخاست و مانند ابوبكر سخن گفت : حضرت فرمود: بنشين .
آنگاه مقدادبن اسود كندى برخاست و گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله وسلم آنها مستكبران قريشند ولى ما به تو ايمان آورده ، نبوتت را تصديق كرده و گواهى داده ايم كه آنچه آورده اى حق است ، اگر بفرمايى خودمان ميان اخگر درخت گز و ميان خارهاى درخت هرس مى اندازيم ، به خدا قسم ، ما مانند بنى اسرائيل نخواهيم گفت : اذهب انت و ربك فقاتلا انا هاهنا قاعدون (189)بلكه مى گوييم : امض لامر ربك فانامعك مقاتلون از دستور پروردگار اطاعت كن كه ما در ركاب تو خواهيم جنگيد حضرت فرمود: جزاك الله خيرا
سپس رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از انصار نظر خواست ، سعدبن معاذ برخاست و مانند مقداد سخن گفت و اضافه كرد، از اموال ما هرچه خواستى در اين راه مصرف كن ... شايد خداوند به وسيله ما وضعى پيش آورد كه چشمان شما روشن شود، با بركت خدا ما را به طرف دشمند ببر. رسول خدا، از اين سخن و وفادارى انصار بسيار شاد گرديد و به دنبال سخن وى چنين فرمود: با بركت خدا حركت كنيد، خداوند به من وعده فرموده كه يا كاروان را مى گيريم و يا دشمنان را منكوب مى كنيم ، خدا هرگز در وعده خويش تخلف نمى كند، گويى كه قتلگاه ابوجهل و عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعة و فلان و فلان را با چشم خود مى بينم : سيروا على بركة يريد فان اله عزوجل قد وعدنى احدى الطائفين و لن يخلف الله وعده و الله لكانى انظر الى مصرع ابى جهل بن هشام و عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و فلان و فلان (190)
ناگفته نماند: درباره سخن گذشته از ابوبكر و عمر، در كتب اهل سنت خبرى نيست و خودش نداشته اند كه عين سخن آنها را بگويند و به طور سربسته گفته اند ابوبكر و عمر سخن گفتند و نيكو گفته اند مثلا عبارت حلبى درسيره اش چنين است : قال ابوبكر فقال و احسن ثم قام عمر فقال و احسن ولى واقدى در مغازى كلام گذشته را فقط به عمربن الخطاب نسبت داده است (191)
يكى از دو وعده كه آن حضرت اشاره فرموده در قرآن مجيد چنين آمده :
واذ يعدكم الله احدى الطائفتين اءنها لكم و تودون ان غير ذات الشوكة تكون لكم و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين (192)
و (به ياد آوريد) هنگامى را كه خدا يكى از دو دسته (كاروان تجارتى قريش يا سپاه ابوسفيان ) را به شما وعده داد كه از آن شم باشد، و شما دوست داشتيد كه دسته بى سلاح براى شما باشد، (ولى ) خدا مى خواست حق (: اسلام ) را با كلمات خود ثابت ، و كافران را ريشه كن كند.
منظور از ذات الشوكة قشون مشركين است ، از اين آيه روشن است كه مسلمانان مى خواستند كاروان را بگيرند كه كم درد سر بود، ولى خدا مى خواست كه جنگ بشود و مشركان شكست بخورند تا اسلام پيروز شود و بالاخره خواست خدا و يارى او بود كه مسلمانان را در آن جنگ نابرابر به پيروزى رسانيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم دو نفر را قبلا به بدر فرستاده بود كه از وضع كاروان با خبر باشند، آن دو به بهانه آب خوردن وارد برد شدند ديدند دخترى به دخترى مى گويد: پول مرا كه وام گرفته اى ، بده دختر در جواب گفت : صبر كن كاروان قريش به اينجا خواهد آمد، من براى آنها خدت كرده پول تو را خواهم داد.
آنها از اين گفتگو دانستند كه كاروان هنوز نيامده است ، بعد از چندى ابوسفيان به آنجا رسيد، و از مردم سؤ ال كرد كه آيا كسى يا كسانى به اينجا آمده اند؟ گفتند: فقط دو نفر شتر سوار آمده آب خوردند و رفتند، ابوسفيان گفت به كدام طرف رفتند، گفتند: از ميان اين كوهها، ابوسفيان در ميان آنه در پى آنها رفت و چند پشكل شتران آنها را يافت و چون پشكل ها را شكست در ميان آنها ذرات هسته خرما يافت و دانست كه شتران مدينه اند، زيرا اهل مدينه هسته خرما را بلغور كرده و به شتران مى دادند. ابوسفيان يقين كرد كه لشكريان اسلام در آن حوالى هستند. لذا به زودى خود را به كاروان رسانيد و دستور داد كاروان بيراهه رفته و از كنار درياى احمر بروند، بدين طريق كاروان از چنگ سپاهيان اسلام در رفت . در مجمع البيان آمده : به دنبال نجات كاروان ، ابوسفيان به مشركين پيام فرستاد كه خطر رفع شد و احتياج به آمدن نيست ولى مشركان كه از مكه خارج شده بودند برنگشته و به طرف بدر رهسپار شدند (193)
سپاهيان اسلام به بدر رسيدند، بدر چاه آبى بود و صاحب آن مردى از قبيله غفار بود به نام بدر كه نام او را بر چاه گذاشته بودند (194) و نيز دشتى را كه چاه در آن قرار داشت بدر مى گفتند و آن دشتى است بيضى شكل كه طول آن حدود پنج ميل ده كيلومت و عرض آن تقريبا چهار ميل است ، و اكنون بدر نام دهكده بزرگى است كه 28 فرسخ (168 كيلومتر) با مدينه فاصله دارد.
مسلمانان آب بدر را اشغال كردند، مشركان بى آب شده سقاهاى خويش را براى آبه فرستادند، حضرت آنها را گرفت و در بازجويى از آنها پرسيد شما كيستيد؟
گفتند: غلامان قريشيم . فرمود: آنها چند نفرند؟گفتند: نمى دانيم ، فرمود: روزى چند شتر نحر مى كنند؟ گفتند: ده و يا نه تا. حضرت فرمود: آيا نهصد تا هزار نفرند، آنگاه طوريكه از آمدن نادم شدند(195).
سرانجام در دشت بدر دو سپاه چنان رو درروى هم ظاهر شدند كه چهاره جز ستيز و جنگ نبود، و اين خواست خدا بود كه قريش ‍ مجال برگشتن نداشته باشند، خداى تعالى فرمايد:
اذ انتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى و الركب اسفل منكم و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا (196)
آنگاه كه شما بر دامنه نزديكتر (كوه ) بوديد و آنان در دامنه دورتر(كوه ) و سواران (دشمن ) پايين تر از شما (موضع گرفته ) بودند، و اگر با يكديگر وعده گذارده بوديد قطعا در وعده گاه خود اختلاف مى كرديد، ولى (چنين شد) تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود به سرانجام رساند....
مسلمانان چون كمى عده و دست خالى بودند خويش و كثرت دشمن و مجهز بودن آن را به نظر آوردند، به درگاه خدا استغاثه كردند، خداوند براى يارى آنها سه هزار فرشته از آسمان نازل كرد كه سبب قوت قلب و دلگريم مسلمانان شدند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم چون كمى عده مسلمانان و كثرت كفار را به نظر آورد روبه قبله ايستاد و گفت : خدايا وعده اى كه به من داده اى انجام ده خدايا اگر اين گروه هلاك و كشته شون ديگر در اين زمين موحدى كه تو را عبادت كند پيدا نخواهد شد و همين طور دست به آسمان دعا مى كرد تا عبا از شانه اش افتاد خداوند فرمود:
اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكة مردفين (197)؛
(به ياد آوريد) زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى طلبيد، پس ‍ دعاى شما را اجابت كرد كه : من شما را با هزار فرشته پياپى ، يارى خواهم كرد.
يعنى هر يك از هزار فرشته ، دو فرشته را در رديف خواهند داشت كه جمعا سه هزار مى شوند عبارت عربى آن حضرت چنين بود: اللهم انجزنى ما وعدتنى ، اللهم ان تهلك هذه العصابة لاتعبد فى الارض فما زال يهتف ربه مادا يديه حتى سقط ردائه من منكبه (198) در صفحات آينده شايد درباره آمدن ملائكه مفصل صحبت شود.
در اين ميان حضرت به آنها پيام فرستاد كه : من شروع قتال راناخوش ‍ دارم مرا با عرب بگذاريد و برگرديد، عتبه گفت : هر كه اين پيشنهاد را رد كند نجات نمى يابد برگرديم خوب پيشنهادى است آنگاه به شتر سرخ مويى سوار شده با اصرار تمام از مشركين مى خواست كه برگردند،... ابوجهل از درخواست او در غضب شده و گفت : مى ترسى ، ريه ات باد كرده (199)عتبه در جواب گفت : اى مخنث آيا من مى ترسم ، به زودى قريش خواهد دانست كدام يك از من و تو لئيم تر و ترسوتريم و كدام طالب فساد در قوم خويش است ، اين را گفت ، بعد لباس جنگ پوشيد، خودش و برادرش شيبه و پسرش وليد به ميدان آمده و از رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم حريف خواستند، حضرت به پسر عمويش عبيدة بن حارث كه هفتاد ساله بود فرمود: يا عبيدة برخيز و بعد به عمويش حمزه و پسر عمش على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: برخيزيد، قريش مستكبران خويش را آورده ، مى خواهند نور خدا را خاموش كنند، ولى خدا نور خويش را تمام خواهد كرد، بعد فرمود: عبيده تو با عتبه بجنگ و حمزه تو با شيبه و على تو با وليدبن عبته .
على عليه السلام به وليد حمله كرد و شمشير بر كتف او فرود آورد، دست راست وليد قطع شد، او با دست چپ ، دست راست خويش ‍ را بر سر آن حضرت چنان كوفت كه امام فرمود: گمان كردم آسمان بر زمين فتاد و با ضربت ديگر كار وليد تمام شد.
از آن طرف حمزه نيز عتبه را بر خاك انداخت ، عبيدة بن حارث فرق شيبه را شكافت و شيبه ضربتى بر ساق او وارد آورد، على و حمزه ، عبيده را محضر رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم آوردند، رسول خدا به گريه افتاد، عبيده گفت : آيا شهيد نيستم ؟ فرمود: آرى اولين شهيد اهل بيت من هستى ، او به وقت برگشتن از بدر شهيد شد و در وادى صفراء مدفون گرديد و در روايت ديگرى آمده : على عليه السلام بعد از كشتن وليد در قتل عتبه و شيبه نيز شريك شد.(200)
همان است كه : امام عليه السلام در ايام خلافت خويش به معاويه نوشت : من ابوالحسن هستم كه جدت عتبه و عمويت شيبه و دايى ات وليد و برادرت حنظله را كشتم ، كسانى كه خدا خونشان ر در بدر به زمين ريخت ، آن شمشير با من است و با آن قلب بى باك با دشمن روبرو مى شوم (201)
پس از كشته شدن آن سه مشرك نامى ، جنگ تمام عيار شروع گرديد، طرفين به جان هم افتادند، ابوجهل فرياد كشيد، اهل يثرب را بكشيد و مهاجران را زنده بگيريد، رسول الله صلى الله عليه و آله به اصحابش فرياد كشيد: چشم ها را پايين اندازيد به كثرت دشمن ننگريد، دنها را بفشاريد... و اين جبرئيل است كه با سه هزار فرشته به يارى شما آمده است و در اين ميدان حاضرند، اين ندا بر اطمينان مسلمانان افزود، بتدريج ، شكست و هزيمت در مشركان آشكار شد و چندان طول نكشيد كه جسد هفتاد نفر از مشركان در خون غلتيد و هفتاد نفر اسير گرديد، بقيه پابه فرار گذاشتند و معركه تمام شد در اين جنگ نابرابر الطاف خدا به قدرى زياد بود كه با وجه عادى امكان پيروزى نبود تا جايى كه خداوند فرمود:
فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت ولكن الهل رمى (202)
و شما آنان را نكشيد، بلكه خدا، آنان را كشت و (چون ريگ به سوى آنان ) افكندى ، تو نيفكندى ، بلكه خدا افكند....
جبرئيل در آن روز به حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله عرض ‍ كرد: مشتى خاك برگير و بر آنها بپاش ، حضرت على عليه السلام فرمود: مشتى از سنگريزه زمين به من بده ، او مشتى سنگريزه گرد آلود به وى داد حضرت آنها را بر روى قوم پاشيد و فرمود: شاهت الوجود مشوه و قبيح باد اين چهره ها... (203) خداوند چنان اثر در آن به وجود آورد كه دلهاى مشركان پر از وحشت و نوميدى شد و مصداق سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب (204)گرديد، وگرنه سيصد نفر تقريبا بى سلاح چطور مى توانست هزار مسلح را مغلوب گرداند!!! ابن ابى الحديد گفت : در جنگ جمل عايشه مشتى به دست گرفت و بر لشكريان على عليه السلام انداخت و مانند رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم گفت : شاهت الوجوه يك نفر در جواب او فرياد كشيد: و ما رميت اذ رميت ولكن الشيطان رمى (205)
ملائكه در ميدان جنگ 
آيات و روايات صريح اند در اين كه : ملائكه براى يارى مسلمانان از آسمان نازل گشتند ولى آيا جنگ كردند و آدم كشتند و يا اين كه فقط بر دلهاى مؤ منان اطمينان آوردند؟ مطلبى است كه بررسى خواهد شد:
اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكة مردفين (206)
(به ياد آوريد) زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى طلبى ، پس ‍ دعاى شما را اجابت كرد كه : من شما را با هزار فرشته پياپى ، يارى خواهم كرد
اين آيه و عده نزول ملائكه است و مراد از مردفين آن است كه هر يك دو ملك ديگر را در رديف خواهن داشت كه مجموعا سه هزار باشند، زيرا كه در آيه ديگرى به سه هزار تصريح شده است .
اذ تقول للمؤ منين الن يكفيكم ان يمدكم بثلاثة الاف من الملائكة منزلين (207)
آنگاه كه به مؤ منان مى گفتى : آيا شما رابس نيست كه پروردگارتان ، شما را با سه هزار فرشته فرود آمد، يارى كند؟
اين آيه نيز وعده نزول ملائكه است ، اما آيه بعدى دلالت بر نزول دارد كه فرموده :
اذ يوحى ربك الى الملائكة انى معكم فثبتوا الذين آمنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان (208)
هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم ، پس كسانى را كه ايمان آورده اند ثابت ثدم بداريد، به زودى در دل كافران وشحت خواهم افكند. پس ، فراز گردنها را بزنيد، و همه سرانگشتانشان را قلم كنيد.
آيه حكايت از آمدن ملائكه دارد كه بنا بود قلب مؤ منان را ثبات و اطمينان بخشند، منظور از فوق الاعناق سرها هستند كه بالاى گردنها قرار گرفته اند و از بنان اطراف بدن است ، مانند دستها و پاها، امين الاسلام طبرسى فرموده : جايز است فاضربوا خطاب به مؤ منان باشد و يا به ملائكه ، گرچه ظهور آن در ملائكه است .
بنابر ظهور آيه ، ملائكه بعد از دستور، جنگ كرده و آدم كشته اند، مگر آنكه بگوييم : فاضربوا... كنايه است از اذلال و گرفتن قدرت سلاح از دستشان با ارعاب چنان كه الميزان احتمال داده است والله العالم .
مرحوم طبرسى فرموده : اختلاف است در اين كه ملائكه جنگيده اند يا نه (209).
جبايى گويد: فقط مؤ منان را تشجيع كرده و عده آنها را زياد نشان داده اند ولى مقاتل گويند: جنگيده اند، و آنگاه كه ابن مسعود در بالاى سرابوجهل ايستاد و در او هنوز رمقى مانده بود، ابوجهل گفت : اين ضربتها از كجا مى آمد كه صاحب آنها ديده نمى شد، گفت : از طرف ملائكه بود، گفت : پس آنها بر ما غالب شدند: نه شما.
سهل بن حنيف از پدرش نقل كرده : روز بدر مى ديديم كه يكى از ما با شمشيرش به مشركى اشاره مى كرد ولى پيش از رسيدن شمشير، سرش قطع مى شد، ابن عباس از مردى از غفار نقل كرده : من و پسر عمويم كه هر دو مشترك بوديم بالاى كوهى رفتيم كه ببينيم كار به كجا خواهد انجاميد. در آن وقت ابرى نازل شد، جمجمه اسبان را در آن شنيديم ، صدايى آمد كه مى گفت : حيزوم برو جلو، پسرعمويم از شنيدن اين سخن هراسيد و قالب تهى كرد ولى من به زحمت خويش را نگاه داشتم ، نگارنده گويد: اگر فاضربوا... را در آيه حمل به ظاهر نكنيم دليل محكمى بر جنگيدن ملائكه نداريم ، عياشى در تفسير خود ذيل آيه (من الملائكة مسومين ) (210)از امام باقر عليه السلام نقل كرده : ملائكه در روز بدر عمامه هاى سفيد داشتند كه گوشه هاى آنها پايين آمده بود (211)، در مجمع نيز از على عليه السلام نقل كرده است .
جريان نزول ملائكه در غار ثور نيز آمده است آنگاه كه حضرت با ابوبكر در آنجا بود، و مشركان در نزديكى آن به جستجو مشغول بودند، خداى فرمايد:
اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن الله معنا فانزل الله سكينة عليه و ايده بجنود لم تروها، (212)
آنگاه كه در غار (ثور) بودند، وقتى به همراه خود مى گفت : اندوه مدار كه خدا با ماست پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى ديد تاءييد كرد...
و نيز در جنگ حنين آنگاه كه مسلمانان فرار كردند، و رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم به تنگنا افتاد، ملائكه از جانب خدا بياريش آمدند، قرآن مجيد فرمايد:
ثم انزل الله سكينة على رسوله و على المؤ منين و انزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين (213).
آنگاه خدا آرامش خود را برفرستاده خود و بر مؤ منان فرود آورد، و سپاهيانى فرو فرستاد كه آنها را نمى ديدند، و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرده و سزاى كافران همين بود.
نظير همين است جريان جنگ احزاب كه فرموده :
اذكروا نعمة الله عليكم جائتكم جنود فارسلنا عليكم ريحا و جنودا لم تروها... (214)
نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما (در) آمدند، پس بر سر آنان تندبادى - و لشكرهايى كه آنها را نمى ديديد - فرو فرستاديم ....

next page

fehrest page

back page